ایدهی پروژهی انسانافزار، بیش از سی سال قبل و در یک پرواز طولانی بر فراز اقیانوس آرام شکل گرفت. از لسانجلس به سیدنی پرواز میکردیم تا دورهی مهندسی نرمافزار را برگزار کنیم. ما که خوابمان نمیبرد، تمام شب را دربارهی پیچیدگیهای عمیق پروژههای خودمان و مشتریهایمان گپ میزدیم. یکی از ما —که هیچکدام یادمان نمیآید کداممان بود— با تأمل در گفتگوهایمان این جمعبندی را ارائه داد: شاید…مشکل اصلی کار سیستمها، بیش از آنکه فناورانه باشد، انسانی است.
از آنجا که خلاف ذهنیت قبلیمان بود، کمی طول کشید تا خوب برایمان جا بیفتد. ما و تقریباً تمام کسانی که در فناوریهای پیشرفته کار میکنند، خود را متقاعد کرده بودیم که فناوری حرف اول و آخر را میزند: فارغ از اینکه مشکل چه باشد، حتماً راهحل فناورانهی بهتری برای آن وجود دارد. ولی اگر چیزی که با آن مواجه میشوید ذاتاً انسانی باشد، به نظر نمیرسد فناوری بهتر، کمک چندانی بکند. برای مثال، اگر گروهی از افراد که باید با هم کار کنند به هم اعتماد نداشته باشند، هیچ ابزار یا نرمافزار جذابی نمیتواند تغییری ایجاد کند.
وقتی این ایده برایمان واضح شد، به دنبال مثالهایی برای آن گشتیم. خیلی زود برای هر دوی ما روشن شد که در اغلب پروژههایی که سراغ داشتیم، چالشهای فنی در برابر پیچیدگیهای تعاملات انسانی، هیچ بود. بعد به ناچار با موضوعی بهمراتب ناراحتکنندهتر روبهرو شدیم: در حالی که احتمالاً برای مدتها در اعماق وجود خود میدانستیم که موضوعات انسانی مهمتر از فناوری است، هیچکدام از ما هرگز براساس آن مدیریت نکرده بودیم. بله، هر از گاهی کارهایی کرده بودیم که به تیمها کمک میکرد بهتر با هم کار کنند یا تنشها کمتر شود، ولی هیچ وقت به نظر نمیرسید این کارها اصل کارمان باشند.
اگر زودتر فهمیده بودیم که جنبهی انسانی خیلی مهمتر از جنبهی فنی است، چقدر متفاوت مدیریت میکردیم؟ شروع کردیم به تهیهی فهرست. فیلم و قلم مخصوص داشتیم و برخی از موارد را در اسلایدها قرار دادیم و با سرخوشی تصمیم گرفتیم که واقعاً این ایدهها را به مخاطبانمان در سیدنی ارائه دهیم. سیدنی یک نیمکره با اروپا و آمریکا فاصله داشت. اگر در استرالیا گند میزدیم، چه کسی در کشور خودمان میتوانست بفهمد؟
مخاطبان ما در سیدنی بلافاصله با مطالب انسانافزار ارتباط برقرار کردند و کمی هم آزردهخاطر شدند (ظاهراً ما تنها کسانی نبودیم که طوری مدیریت میکردیم که انگار فقط فناوری مهم است). بهتر از همه اینکه افراد با مثالهای متعددی از خودشان وارد بحث شدند؛ مثالهایی که ما با کمال میل از آنها استفاده کردیم.
چیزی که بین این تجربهی دور از خانه و اولین نسخهی کتاب در ۱۹۸۷ فاصله انداخت، حجم زیاد کار نظرسنجیها و پژوهشهای تجربی برای برطرف کردن تردیدمان نسبت به تأثیر محیط کار (بخش دوم این ویرایش) و تایید برخی از پیشنهادهای ریشهایتر در مورد پویایی تیم و ارتباطات (تقریباً تمام بخشهای دیگر این کتاب) بود.
دو نسخهی اول «انسانافزار» ما را به کانون ایدههای مربوط به جنبهی انسانی پروژههای فناورانه تبدیل کرد. برای اینکه عقب نمانیم، لازم بود نگرشمان را گستردهتر کنیم. قسمتهای جدید در ویرایش سوم، به بعضی از آسیبهای رهبری، که پیش از این به عنوان آسیب نمیشناختیم، میپردازد؛ فرهنگ در حال تحول جلسهها، تیمهای هیبرید متشکل از افرادی از نسلهای بهظاهر ناسازگار، و آگاهی رو به رشد نسبت به این که امروزه بسیاری از ابزارهای متداول بیش از اینکه کمککننده باشند، بازدارنده هستند.
این نسخه را مدیون وندی ایکن از Dorset House و پیتر گوردن از Addison-Wesley هستیم که کار ویرایش و شکلدادن به دستنوشتههای ما را به عهده داشتند. همچنین از همراهان همیشگیمان در Atlantic Systems Guild —پیتر هروشکا، استیو مکمنمن و جیمز و سوزان رابرتسون— برای سی سال ایدهپردازی، مناظره، مباحثه و دوستی، تشکر میکنیم.
— تام دیمارکو و تیم لیستر، فوریه ۲۰۱۳